سپیدبرفی

بهترین و بدترین

1391/6/29 12:54
نویسنده : زهرا
569 بازدید
اشتراک گذاری

دلم میخواد دوباره بهت سلام کنم ولی از دستت خیلی ناراحتتم

وقتی برای عید فطر رفته بودیم اصفهان همش یه احساس عجیبی داشتم ترشحاتم خیلی زیاد و غیر طبیعی بود هی با خودم میگفتم شاید باردار باشم ولی خوب تمام علائم پری رو داشتم اونجا که بودیم یه اتفاقی افتاده و کسی بهم حرفی زد که خیلی دلم شکست وقتی دلم شکست گفتم کوچکترین عضو این خانواده توی دله منه . بعد از اینکه برگشتیم خونه منتظر بودم ولی چند روز عقب انداختم به شوشو گفتم بی بی چک گرفت اولش منفی بود بعد از نیم ساعت مثبت شد چنان جیغی زدم که شوشو بیچاره یه متر از جاش پرید شنبه رفتم ازمایش دادم بتام ٦٠ بود فوری از دکتر وقت گرفتم  صبح داشتم اماده میشدم برم پیش دکتر یه لک دیدم چنان تو سرم زد و گریه کردم و از خدا خواستم بهم رحم کنه وقتی رفتم پیش دکی کلی خوشحال شد و گفت از امروز استراحت مطلق هفته دیگه بیا سونو چون هنوز توی سونو مشخص نبود و پرژسترون داد منو رفتم خونه البته مامانم میدونست طفلی انقدر گریه کردو خدارو شکر کرد ولی بقیه دیدن من خوابیدم خودشون یواش یواش متوجه شدن . طفلی شوشوی عزیزم برای اینکه من راحت باشم فوری تخت یکنفره و رو جلوی تلویزیون گذاشت فوری رفت تشک خرید داروهامو گرفت و همه چیزو محیا کرد انقدر خوشحال بود که نگو و نپرس تا از در میامد تو میپرسید لگد نمیزنه خلاصه روزا و شبای خیلی خوبی بود ولی دکی ازمایشگاه گفته بود باید بتا بالای ١٢٠  باشه ٢ بار دیگه ازمایش دادم اول شد ٩٧ و بعدش ١٧٢ ولی وقتی دوباره رفتم دکتر توی سونو مشخص نبود دکتر گفت احتمالا خیلی ضعیفه دوباره استراحت کن هفته دیگه ازمایش بده و بعد برو سونو یکهفته دیگه با ترس ولزر و لک بینی گذشت خودم همش استرس داشتم که نکنه دوباره اون تجربه تلخ اتفاق بیوفته خاله نازی بهم اس ام اس داد و گفت این یه معجزه الهی که در درونت داره رشد میکنه باورش کن و بهش سلام کن منم بهت سلام کردم و گفتم مامانی محکم بهم بچسب و اصلا مامانی و رها نکن قول میدم مامان خوبی برات باشم .بعد از یک هفته  دوباره بتا دادم ایندفعه خیلی بالا نرفته بود شده ٢١٠ دکی گفت اصلا خوب نیست ولی بازم صبر کن تا هفته آینده برو سونو , از یکشنبه دیگه لک بینی نبود تبدیل شده بود به خونریزی شب خیلی درد داشتم و اصلا نتونستم بخوابم تا 5 صبح بیدار بودم دوباره ظهر درد امد سراغم ترسیدم گفت شاید داره سقط میشه رفتم سونو دادم گفت الان سه هفته رو نشون میده و دهانه رحم کاملا بسته هست و هیچ مشکلی نیست ولی هفته دیگه بیا ببینم رشد کرده یا نه . امدم خونه ولی دیگه خونریزی شدید شده بود با توجه به حرف دکی من خیالم راحت بود که فعلا از سقط خبری نیست و خونریزی ادامه داشت برای اینکه دلم یه دل بشه قرآن و باز کردم معنی آیه این بود که رحمت الهی شامل حال هر کسی که خدا بخواد میشه و شما باید تسلیم اراده اون باشید منم گفتم خوب این رحمت الهیه خودش داده پس خودشم محافظت میکنه سه شنبه بود که 2 تا لخته خیلی بزرگ دیدم خودمم ترسیدم ولی بازم گفتم نه چیزی نیست اشکال نداره یک هفته دیگه صبر کردم یواش یواش خونریزی کم شد و کم شدو کم شد چه روز و شبای خوبی بود همش دستم روی شکمم بود همش قربون صدقش میرفتم همش براش دعا میخوندم صلوات میفرستادم , شعر میخوندم ولی وقتی دوشنبه رفتم سونو در کمال ناباوری دکی گفت خانم هیچی از جنین نیست گفتم یعی ساک حاملگی تشکیل شده گفت نه کلا چیزی نیست احتمالا سقط شده انگار دنیا رو سرم خراب شد فقط اشک ریختم فقط زار زدم ولی دیگه فایده ای نداشت دیگه رفته بود دیگه هچی به هیچی به شوشو گفتم گفت خوب باشه چیزه مهمی نیست خدا نخواسته انشاءا.. یه بار دیگه چرا اینطوری میکنه چرا گریه میکنی انگار کسی مرده گفتم اره بچم مرده بچه ای که 8 ساله ارزوی داشتم حسش کنم بغلش کنم ببوسمش چرا ناراحت نباشم چرا خدا با من این کارو کرد نمیدونم . نمیدونم چه حکمتیه که من باید این روزای تلخو ببینم

الان چند روزیه که دیگه نی نی ندارم انقدر دلم براش تنگ شده انقدر غصه نبودنشو میخورم شبا دیگه با کی حرف بزنم برای کی شعر بخونم برای که ؟ میخواستم مادرت باشم  رفیق و همدمت باشم از خدا خواستم همیشه دردات ماله من باشه و فقط  روی شادی رو ببینی میخواستم بهترین باشی میخواستم کاری کنم که احساس خوشبختی بکنی شاید فکر کردی ما پدر و مادر خوب و لایقی نیستیم ولی بخدا دوستت داشتیمم و عاشقت بودیم حاظر بودیم برات همه کار بکنیم .نمیدونم چرا رفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این بهترین و بدترین اتفاق توی زندگیم بود

خدایا ازت خواهش میکنم التماس میکنم دیگه این بلا سرم نیاد انشاءا.. این دفعه یه بچه سالم و صالح نصیبم کن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

اشرف
2 آبان 91 22:58
سلام زهرا جان. خیلی برایت متاسف شدم .گلم از لطف خدا ناامید نباش. به زودی درهای رحمتش به رویت باز می شود و کودکی شاداب و سالم نصیبت خواهد شد. برایت دعا میکنم که به آرزویت برسی. استرس نداشته باش. همه چیز به وقتش اتفاق می افتد. شاد باشی
rasta
15 بهمن 91 22:47
سلام خانم گل ، راستش من خیلی مطالب وب هارو نمیخونم اما خیلی اتفاقی گذارم به وب شما افتاد ، خواستم بگم که با این همه استرس و ناراحتی احتمال اینکه حامله بشی خیلی کمه ، میدونی استرس و دلشوره چقدر روی روند تخمک گذاری و رشد فولیکولت تاثیر داره؟؟ ما یکی از آشناهامون ۱۰ سال بود که بچه میخواست همش هم به نینی فک میکرد و تمام ان سالهاش استرس بود که نینی امد؟ پری کی میاد؟ آمپول چی بزنم؟ قرص سر وقت بخورم؟ اینکارو بکنم انکارو نکنم ..... اوووه ، هرکاری کرد نینی دار نشد که نشد ، اصابش خورد شد و ول کرد ، با شوشوش رفت مسافرت و کولا بیخیال شد ، با عشق زمانی که عشقش میکشد رابطه داشت و خوش بود، به فکره خودش بود فقط دارو های گیاهی میخورد ، داروهای دیگرو ول کرد ، به همه چی فک میکرد جز نینی ، که همون سال هم حامله شد!!!!!!!!!!!!!!!!!! ، اینجوری خانم خانوما .... نه با این همه استرس آروم باش و به فکر سلامتی خودت باش ، ما هم doa میکنیم که خدا تا آخر امسال حتما مامانت کنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سپیدبرفی می باشد